شهادت قهرمانانه قنبر
حجاج بن یوسف ؛ حاکم خونخوار و ظالم روزی به اطرافیان خود گفت : دوست دارم مردی از اصحاب علی (ع) را به قتل برسانم و با خون او به پیشگاه خداوند تقرب جویم !
یکی از حاضران گفت من کسی را سراغ ندارم که بیشتر از قنبر _ غلام آزاد شده علی (ع) _ با علی (ع) رفیق و همراه بوده باشد .
حجاج دستور داد ، تا قنبر را احضار کنند . دژخیمان او ، قنبر را دستگیر کرده و نزد حجاج اوردند . حجاج با خشم و تندی گفت : تو قنبر هستی ؟ همان غلام آزاد کرده علی (ع) ؟ قنبر گفت : آری ، خدا مولای من است و علی (ع) امیر مومنان و ولی نعمت من می باشد .
حجاج گفت : آیا از دین علی بیزاری می جویی ؟
قنبر گفت : مرا به دینی که بهتر از دین علی (ع) باشد راهنمایی کن !
حجاج گفت : من تو را خواهم کشت ، اینک خودت بگو چگونه دوست داری تو را بکشم ؟
قنبر فرمود : چگونگی قتل من اکنون در دست توست ، ولی هر گونه که مرا کشتی همان گونه تو را خواهم کشت و قصاص می کنم و امیر مومنان علی (ع) به من خبر داده که از روی ظلم و ستم ، سرم از پیکرم جدا می کنند در حالی که جرمی مرتکب نشده ام .
حجاج خونخوار دستور داد قنبر ، یار شیفته و عاشق علی (ع) را گردن زدند و به این ترتیب در برابر بی رحم ترین افراد روزگار ، ایستادگی کرد و با کمال صلابت از حریم مولایش علی (ع) دفاع نمود ، و آرزو و حسرت تسلیم در برابر حجاج را در دل سیاه حجاج باقی گذاشت .
کتاب داستان ها و پندهای عبرت انگیز تالیف : سید مرتضی میر امام